جدول جو
جدول جو

معنی دین پروری - جستجوی لغت در جدول جو

دین پروری(پَرْ وَ)
عمل دین پرور. پرورش دادن دین. عمل کردن به دین:
نکردی خدای جهان را سپاس
نبودی بدین پروری رهشناس.
دقیقی.
ترا کآمدستی به پیغمبری
پذیرفتم از راه دین پروری.
نظامی.
چو آمد گه دعوی و داوری
بدانش نمایی و دین پروری.
نظامی.
نگفت از سر داد و دین پروری
سخن چون بیابانیان سرسری.
نظامی.
جفا نه شیوۀ دین پروری بود حاشا
همه کرامت و لطف است شرع یزدانی.
حافظ.
و رجوع به دین پرور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دین پرور
تصویر دین پرور
حامی و مروج دین، کسی که دین را ترویج و تقویت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دام پروری
تصویر دام پروری
شغل و عمل دام پرور، نگهداری و پرورش حیوانات اهلی، محل پرورش حیوانات اهلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تن پروری
تصویر تن پروری
خوش گذرانی، تن آسایی
فرهنگ فارسی عمید
(پَرْ وَ)
حالت و چگونگی دون پرور. تربیت دونان وناکسان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دون پرور شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خوا / خا)
کین اندیش. که در اندیشۀ انتقامجویی است. بدخواه. بداندیش:
تو دین پروری خصم کین پرور است
فرشته دگر اهرمن دیگر است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
عمل دین آور. پیامبری. رسالت. تشریع
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْ کَ)
رذل پرور. که به پرورش دونان بپردازد:
بخاییدش از کینه دندان به زهر
که دون پرور است این فرومایه دهر.
سعدی (بوستان).
زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست
ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور.
قاآنی.
- امثال:
دنیا دون پرور است. (امثال و حکم دهخدا).
- روزگار یا گردون یا دهر دون پرور، روزگار سفله پرور:
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم.
حافظ.
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ایدون بشو از تلخ و از شورش.
حافظ.
ز دست ف تنه این اختران بی معنی
ز دام عشوۀ این روزگار دون پرور.
؟
لغت نامه دهخدا
(تَمْ پَرْ وَ)
خودپروری و خودنوازی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ کَدَ)
پرورش دادن و قوت بخشیدن دین: علم از بهر دین پروردن است نه از بهر دنیا خوردن. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَمْ پَرْ وَ)
عمل سخن پرور. شاعری:
دلم بازبان در سخن پروری
چو هاروت و زهره به افسونگری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ پَ وَ)
عمل دانش پرور
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ)
پروردۀ سرزمین چین که در چین پرورش یافته باشد:
شاه از آن تنگ چشم چین پرورد
خواست کز خاطرش فشاند گرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عِشْ وَ / وِ)
کنایه از متشرع. (آنندراج). صفت کسی که به پرورش دین همت گمارد. ترویج کننده دین:
قوام دین پیغمبرملک محمود دین پرور
ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما.
فرخی.
ملک بوسعید آفتاب سعادت
جهاندار و دین پرور و دادگستر.
فرخی.
خدای حکم چنان کرده بود کان بت را
ز جای برکند آن شهریار دین پرور.
فرخی.
کجا معاویه و کو یزید و کو هشام
کجاست عمر عبدالعزیز دین پرور.
ناصرخسرو.
پادشاه میمون عالم عادل دادگستر دین پرور. (سندبادنامه ص 342).
گروهی بر آن کوه دین پروران
مسلمان فارع زپیغمبران.
نظامی.
بصدقی که روید ز دین پروران
به وحیی که آید به پیغمبران.
نظامی.
تو دین پروری خصم کین پرور است.
فرشته دگر اهرمن دیگر است.
نظامی.
بدامن پاکی دین پرورانت
بصاحب سری پیغمبرانت.
نظامی.
چنین پادشاهان که دین پرورند
ببازوی دین گوی دولت برند.
سعدی.
جهانبان و دین پرور و دادگر
نیامد چو بوبکر بعد از عمر.
سعدی.
و دایم موقر... و سرور دین پرور باد. (تاریخ قم ص 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دیانت. (یادداشت مؤلف). عمل دین ور. رجوع به دین ور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دین آوری
تصویر دین آوری
پیامبری، رسالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن پروری
تصویر تن پروری
عمل و کیفیت تن پرور تن آسایی خوشگذرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان پروری
تصویر جان پروری
عمل و کیفیت جان پرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دین پرور
تصویر دین پرور
حامی و مروج دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن پروری
تصویر تن پروری
بطالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دین وری
تصویر دین وری
امت
فرهنگ واژه فارسی سره
دین پژوه، دین پناه، دینور، متدین
متضاد: نامتدین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بطالت، بی کارگی، تن آسانی، تن آسایی، کاهلی، راحت طلبی، تنبلی
متضاد: سخت کوشی، خوش گذرانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد